من رسما هیچ چیز ننوشتم این روزها به زندگی هنری خودم نگاه می کنم بیشتر شبیه یک تنگ ماهی ایست که فقط از اب پر است اما هیچ ماهی در ان شنا نمی کند

اصلا مجموعه یی منسجم ندارم نوشته هایی که گمان می کنک داستان هستند اصلا داستان نیستند رمان هایم معمولا دو صفحه اند ان قدراز فضای داستان فاصله گرفته ام که حالم از کتاب بهم می خورد با این که می دانم ته کشیدم باید دیوانه وار کتاب بخوانم

شاید راه را اشتباه امدم من ساخته نشدم برای نوشتن اما نمی توانم رهایش کنم نمی دانم شاید شبیه قلبم شده باشد اگر ان را دور بندازم برای همیشه خواهم مرد صدای کیبوردم برایم خوش طنین ترین رویای زندگی یم است ولی  خسته ام

حتی با این که در قدمی من کمین کرده و در برابرش کم مانده زانو بزنم انگاری طلسم لحظات پوچی شدم که فقط می خوابم و سرگردان در فضای مجازی دنبال گمشده ی خودم می گردم

خلاصه من در یک جزیره به وسعت اتاق خودم اسیرم و در تاریکی اتاقم مبهوت رویاهایی هستم که به نظرم محالند پس نباید به انها فکر کنم من خودم سرابم

 

شاید یک برهه ی کوتاه باشد و من تمام کتاب های داستانم را بخوانم جزوه برداری کنم بنویسم بنویسم

شاید از امروز شروع کنم به نظرم باید عناصر داستان را یک بار برای همیشه یاد یگیرم و بار دیگر از صفر شروع کنم هر چند با صفر هیچ تفاوتی ندارم

سعی می کنم به این زندگی حبابی توی این جزیره پایان بدهم و خودم را نجات بدهم در مورد این جنگ به فرکانس پنجاه و دو هرتز می نویسم این بار باید با خودم بچنگم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها