با این که مانیتور سفید از وحشت ناک ترین های امروزمه تا یه ساعت بهش زل زدم ولی ننوشتم

این جوری نمی شه ادامه داد ،من تموم امروز به رمانی که می خوام بنویسم فکر کردم نمی خوام تسلیم بشم بسه دیگه خسته ام از دوری 

من چه طور عاشقی هستم تا کی می تونم از نوشتن دور باشم 

 

راستی متن دیروز بهم کمک کرد یه ایده توی ذهنم شکل بگیره یکی می گفت اگه حتی نمی تونی بنویسی روی کاغذ بنویس نمی تونم بنویسم چون .

 

نمی تونم بنویسم چون نمی دونم چرا 

نمی تونم بنویسم چون می ترسم دیگه ادامه اش ندم  

نمی تونم بنویسم چون به اندازه ی کافی شاید خوب نباشم 

نمی تونم بنویسم چون خودسانسوری نمی ذاره

نمی تونم بنویسم چون  انگیزه ندارم 

 

دارم قانع  می شم چه دلایل محکم و منطقی دارم ولی اگه بنویسی می دونی چی می شه احساس خوشبختی می کنی احساس می کنی وجود داری 

 

زیاد وقت نداری بنویس  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها