دارم جنگیدن رو شروع می کنم یه صدا می گه نوبت توئه بلند شو تو الان باید این مشعل رو بدستت بگیری تا دنیا رو روشن کنی حتی اگه روشنایی یش به اندازه ی نور شمع باشه 

 

دارم می فهمم چه مزه یی داره اگه همه با هم برابر بودیم اگه همه انسان بودیم 

 

کاش می تونستم بگم چه احساسی دارم کاش می شد باهاتون تقسیمش می کردم من دارم جنگیدن برای زندگی رو شروع می کنم قلبم می خواد پرواز کنه بره دیگه برنگرده اونجایی که دارم می بینمش 

 

مثل گفتن شعره 

 

می تونم ازت یه خواهشی کنم در اولین فرصت به صدای قلبت گوش بده 

 

می دونم باید رمان رو کامل کنم اتفاقا ایده هایی هم به ذهنم رسیده که می خوام انجامش بدم امروز یه پرنده روی بوم نشسته بود اسمون رو نگاه می کردم که ماه با وجود خورشید هنوز توی اسمون بود چه لذتی داشت  دیدن حس پرواز یا وقتی داشتم اول صبح می دویدم یه شعر توی ذهنم زمزمه می شد 

 

وقت کردم بهت می گم چی شده الان کجام چرا این همه عاشقم از همیشه بهترم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها