من رو می شناسی من رو یادت هست خوب نگاه کن هنوز خودم هستم اره هنوز کج می خندم یادت نمی یاد

 

نگاهم می کرد می توانستم بفهمش که تقلا می کند تا مرا به جا بیاورد چشم هایش دو دو می زدند پلک نمی زد به من خیره شده بود انگار با وجود فاصله یک تخت از او دور بودم یک اسم پرت زیر لب زمزمه کرد امیدم را نا امید کرد پنجره نا گهان باز شد به پرده اشاره کرد و چشم هایش را در باد خنکی که می وزید در حالی چشم هایش را بست که پرستو ها در غروب پرواز می کردند

 

دست هایش سرد بودند به اخرین قطره خون در رگ دست تکیده اش فکر می کردم ملافه خونی بود نمی دانم چرا قطره هایی سرم را می شمردم نمی دانم چرا هنوز  برگ های پاییزی که دوست نداشت می رقصیدند و  سایه نارنجی تختش بر زمین می دیدم اما صدای گریه ها را نمی شنیدم باید باور می کردم انها می گفتند مرده مرده مرده

 

یک ریز تکرار می کردند حتی یک روز هم فکر نمی کردم  من اخرین دستی باشم که او محکم گرفته شاید مرا به یاد اورده بود شاید صدایم می کرد اخرین  نامی می شدم که بر زبان می اورد به عقربه های ظریف ساعتش نگاه می کردم پنج دقیقه از مرگش گذشته بود

 

از اتاق بیرون رفتم اسانسور اسایشگاه خراب بود سرویس بهداشتی را پیدا کردم حتی برای باز کردن پنجره کوچکش دستم خراش برداشت از خون ترسیدم همان دستی که به سختی از دستش جدا کردم خبری از بغضم نبود به صدای ماشین گوش می دادم و ساختمان ها بلند به نظر می رسیدند

 

بین دود و دم شهر دنبال کوه بودم یعنی روحش کجا رفته بود می توانست پشت سرم بایستد دست بر شانه ام بگذارد و بگوید من نرفتم فقط .

 

شیر اب را باز کردم به خونی که می شست نگاه کردم دوباره پنج دقیقه پیش همان جمله من رو یادت هست چرا فراموشم  کرده بود ایا خودش می دانست که می میرد شاید ارام می شدم اگر می گفتند او رها شد او حتی نمی دانست که در حال مرگ است اما نه او می دانست او مرا به یاد اورده بود او دستم را می فشرد

 

دیر کرده بودم به دنبالم امده بودند به چشم هایشان نگاه نمی کردم  نگاهم به زمین بود تا یک ساعت بعد در  اتاقم   در خاموشی از شنیدن اسم خودم وحشت داشتم

 

سر میز شام جای قاب عکسی بر روی خالی بود اخر بود و نبودش فرقی نمی کرد فقط صدای قاشق و چنگال می شنیدم بعد گریه می کردیم انها از روزهایی می گفتند که او هنوز زنده بود و ما را فراموش نکرده بود

 

کم کم خندیدند حالت تهوع داشتم یعنی ما او را دوست داشتیم که خاطراتش را به یاد می اوردیم نباید می پرسیدم با مرگ او خاطرات ما هم مرده

چون عصبانی شدند و سرم داد کشید

 

اولین داستان نا تمام


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها