خودمو اتیش می زنم وسط همشون اصلا همشون با هم بسوزن دیگه حتی بهم نگاه هم نمی کنن حتی عارشون می یاد بهم دست بزنن باید کاری کنم التماسم کنن مثل اون قدیما تا من لباس از تنم بکنم تا نگام کنن بهم دست بکشن دوباره مثل یه کوزه عتقیقه توی این خراب شده باشم که قیمتیه می دونم این تازه به دوران رسیده هارو چی کار کنم چرا جوونای خوشگل من رو به تور می کشن من اگه بخوام هنوز می تونم درسته سرطان داشتم سینه مو برداشتم و موهام ریخته است پیرم هم شدم اما من یه روز ملکه این جا بودم

 

پیرمرد کل تاس به زری تاج گفت این جا رو درست طی بکش چه قدر بو می ده

 

هر چی می خوام نکشمش نمی شه یه روز دارش می زنم موقعی که له له می زنه ولش کنم ازش می پرسم مرتیکه حالا بگو کی بو می ده چه قدره مو هاش قهوه هستن از سیبل هاش خوشم می یاد پوستش افتاب ندیده هیکلش رو یه راست از کارخونه اوردن اگه می شد با این صدا بدستش اورد حتما این کار رو می کردم

 

دخترکان جوان لپ گلی و گیسو کمند می رقصیدند و منتظر بودند تا جوانک بور بالاخره انگشت به سمت یکی دراز کند

 

بوی عطرش مور مورم می کنه می شه به پیشونی یش چسبید و بهش نزدیک شد می شه تا تهش تا خود تخت خواب بهش فکر کرد چرا الان باید بیاد نمی شد ده سال پیش پاشو می ذاشت توی این  اسمش چیه دلم می خواد برگرده اون روزها

 

اتاق اماده شد هر چند که بو می داد جوانک مو بور سیگار می خواست و برایش روشن کردند ولی سیگار را به خدمتکار قرمز پوش داد

 

ای جونم اگه کچل ازم نمی گرفت می تونستم کام بگیرم یعنی داخل اتاق چه خبره می تونم برم ببینم صدای ناله می یاد اما من کجام

 

دختر دوازده ساله قرمز پوش نگاهی به زن فرسوده ی رو به رویش انداخت او مادرش بود و حال پیر و فرتوت دخترش را مخفیانه در ان محل بزرگ می کرد تنها باکره ان ساختمان بود و وسوسه داشت دنیای مرموز نه را بشناسد هر چند که پدرش چندان مایل نبود راه مادر را دنیال کند قرمز اولین زنگ شادی بود که می پوشید تازه برای اولین بار طهم سیگار را می چشید اما برای مجازات در اتاق حبس شد مادرش زنی مجنونی بود که روزی ان ساختمان را به اتش کشیده بود و دوباره ساختمان ساخته شده بود اما ن زیبا و مردان زیباتری در اتش سوخته بودند مادر و پدرش اخرین بازمانده ان اتش سوزی بودند هفت ساله بود که مادرش را می دید که زوزه می کشید به سینه اش می کوبید پدر ش هم به اتش می زد شاید یکی از بهترین و گران ترین معشوقه های سود اورش را نجات دهد

 

مادرش گریه کرد برای همه ی مردانی که اگر او پیر تر نبود از نگاه های خیره و دست های درازشان عرق می ریخت

 

دختر سیزده ساله حتی عطشش از ان مردانی که به ان مکان بد نام سر می زدند بیشتر بود همیشه سایه انها را می دید و صدای کفش هایشان را می شنید اما مرد بور

 

گاهی به دختر نگاه کرده بودند ولی ایا ان مردان عجیب شبیه پدرش بودند او شنیده بود که همگی دختران عاشق مو بور هستند در اتاق مشغول چه بودند چرا مو بور کسی را انتخاب نمی کرد هر روز به انها سر می زد او چه کسی می خواست اما دختر فرق نگاه ها را می دانست از او می ترسید

 

به او گفته بودند مرد ها گرگ هایی هستند که برای ماه زوزه می کشند ماه شانس اورده در اسمان است دستشان بهت برسد نگذار روحت را کنند نگذار روحت را ببوسند یک خواسته تن است به راحتی می شود و بوسیده می شود اما روح

 

مادرش وقتی عاقل دیوانه این داستان را می بافت دخترک که یک بار پرسیده بود روحت را کسی دیده از مادرش کتک خورد

 

زیاد به او توجه نمی کردند فقط نگاهش می کردند گاهی لبخند می زدند او در دلش هزار معشوق خیالی داشت با یکی قدم می زد با دیگری می خندید اما در واقعیت نسبت به همه ی ن بالغ نوجوانی بیش نبود می ترسید به اندازه ی کافی زشت بماند که برای ابد تنها بماند دلش را خوش می کرد به نگاه ها و به خودش می گفت مگر می شود کشی عاشق من نشود من زیبا هستم

 

گاهی از خودش خجالت می کشید تازه غرورش جریحه دار می شد چون دست به شوخی های بچه گانه می زد تا نظر کسی را به خودش جلب کند ولی بهتر بود بی تفاوت باشد پس دیگر نگاه نمی کرد چند نفر یواشکی او را می پایند ولی دست خودش نبود گاهی نگاه می کرد به ان موجودات عجیب که شاید از او قوی تر بودند از او ازاد تر بودند انها می توانستند به او جملاتی را بگویند که می گفتند عاشقانه است و او دیگر یک دختر دماغو سیزده ساله نبود

 

اما ترس از پدر و غروری که برای او ساخته بودند او را در اتاقش زمین گیر کرده بود به اینه نگاه می کرد یعنی زشت بود شنیده بود زن ها باید زیبا باشند وگرنه زن نیستند مثل یک بچه می خواست دیده شود از نا مرئی بودن خسته شده بود از این که یا باید غرور را می داشت یا کمی توجه

 

غرورش بیشتر از ترسش ازارش می داد کسی که بهش توجه می کرد انتظار داشت دخترک کمی خوار شود و بعد اما او نوجوان کله شقی بود هر چند که می دانست شاید غرور  را هم به زور به خوردش دادند اما او که عشق نداشت ولی غرور داشت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها