هنوز یک قاشق نخورده من سیر شده بودم فقط زیر چشمی نگاهش می کردم بر عکس من او که غذایش را به سرعت برق و باد می خورد تا از شر من خلاص شود باید از او می خواستم که عکس بگیریم خوب چاره یی نداشت باید قبول می کرد   از کسی عکس می گرفتم شبیه من بود 

هنوز هم که فکرش را می کنم دیوانه می شوم اما برای او هیچ فرقی نداشت بی تفاوت با گوشی اش ور می رفت همزمان غذا می خورد تا این که من خمیازه کشیدم و گفتم:خوب بالاخره پیدات کردم می گم می خوای بعد از سلف بریم یک کم بگردیم اگه بعدش کلاس نداری 

غضبناک نگاهم کرد و گفت:من گم نشده بودم درضمن هیچ ومی نمی بینم با تو بگردم 

خدا را شکر دلستر نمی خوردم وگرنه خفه می شدم من می خواستم او را بشناسم اما انگار کس و کارش را کشته باشم شماره ام را روی دستمال کاغذی نوشتم و گفتم به هر حال شاید یه روز بخوای با هم بیشتر اشنا بشیم 

ظرف غذا را تحویل دادم و بدون این که به پشت سرم نگاه کنم رفتم یک جورایی یقین داشتم هیچ وقت زنگ نخواهد زد اما صدای اشنایی صدایم زد خودش بود نفس نفس می زد 

ذوق مرگ شده بودم اما او زیاد بروز نمی داد یک جزوه ی کلفت ریاضی را بغل گرفته بود در مقابل  من هم مثنوی معنوی ام را داشتم با هم قدم می زدیم من نارنجی از روی زمین برداشتم و گفتم ولی شکوفه هاشو بیشتر دوست دارم 

چند تا بنفشه چیدم رنگ ملیح ارغوانی و نارنجی نارنج مرا حسابی مشغول خودش کرده بود انگار داشتیم به سمت یک جای مخفی می رفتیم با نیمکت راهش سد شده بود کیفش را به من داد و از نیمکت پرید دست مرا هم گرفت تا به ان طرف بروم 

واقعا که م بود یک حوض ابی که پر از گل های شمعدانی قرمز بود زیر بلندترین درخت کاج نشست و برای اولین بار با دقت براندازم کرد گفت خوب که چی می خوای چی کار کنیم من زیاد خوشم نمی یاد کسی شبیه من باشه 

کنارش نشستم اما از من فاصله گرفت گفتم شاید خواهر های گمشده باشیم 

گفت این که هر کس شبیه یکی دیگه باشه دلیل نمی شه که فامیل باشن 

گفتم پس چی بهش می گفت دو نفر شبیه هم باشن البته من و تو زیاد   بهم شبیه نیستیم اما ممکنه ما رو با هم اشتباه بگیرن 

گفت اصلا نمی دونم چرا دو نفر باید شبیه هم باشن من که اصلا خوشم نمی یاد 

گفتم خوب بیا ازش سر در بیاریم من می خوام بیشتر بشناسمت 

گفت اوف این اخرین باره که باهات حرف می زنم 

گفتم پس چرا من رو اوردی مخفی گاهت 

گفت چون نمی خواستم بهمون بر بر نگاه کنن 

گفتم امروز تنها خوردی دوست هات کجا هستن نکنه مثل من تنها شدی؟

گفت خیلی فضولی 

گفتم چرا از خودت هیجان نشون نمی دی من می خوام دوست جدید تو باشم 

گفت خیلی بچه یی 

گفتم باشه این که دو نفر از نظر قیافه شبیه هم باشن دلیل نمی شه اما چرا امروز باید همدیگه رو ببینیم فکر کردی اگه من نمی فهمیدم یه نفر شبیه من هست چی می شد 

گفت هیچی زندگی مون رو می کردیم 

گفتم می دونی شبیه من شدی وقت هایی که بمب ساعتی ام 

گفت اما من وقت هایی که خوشحالم مثل تو سرخوش نیستم یا به عبارتی خل و چل نیستم 

گفتم اولین ادمی هستی که این قدر رک باهام حر ف می زنه ولی ناراحت نیستم 

گفت از ته دلم گفتم که عصبانی بشی 

گفتم من نیم ساعت دیگه کلاس دارم اگه کلاس نداری همراهم بیا بعد از کلاس با هم می ریم اب هویج بستنی می خوریم 

گفت چرا این قدر اویزونی 

گفتم ببین همین که تو این جایی یعنی تو هم می خوای سر در بیاری وای این خارق العاده ترین اتفاقه 

گفت نکنه یکی از اون ادم هایی که تا می بینه یکی شبیه خودشه توهم می زنه 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها