تا حالا شده بخوای یه چیزی بگی کلمات رو توی ذهنت مزه مزه کنی اما درست  لحظه یی که می خوای به زبون بیاری از ذهنت می پره  از بچگی بدم می اومد یادم بره این که می خواستم چی بگم یا چی بنویسم 

حالا این طوری ام نپرسین چرا ؟چون یک کمی دل شکسته ام خوب یه مدت طول می کشه دوباره خودمو بچسبونم وقتی که تکه پاره ام 

 باخبرم که  دوباره اشکال ویرایشی دارم و یک کم عجله کردم اره همه ی ایرادهامو می دونم و بابتشون عصبانی ام از خودم 

ولی باید یک کم به خودم استراحت بدم   راستی راستی   شروع کنم به نوشتن اولین رمانم 

 شاید درست نیست اما مثل یه اسب بیچاره زیر  یه  گاری گیر کردم  توی یه روز بارونی و گاری چی  هنوز دو به شکه ایا با تفنگ کارم  رو یک سره کنه  یا نه 

شوخی کردم مثل پرستو زخمی ام که بزودی حالش خوب می شه و دوباره پرواز می کنه 

تا حالا ازتون تشکر کردم  که به رویای تنهای من معنی می دین با بودنتون 

  باید با تموم زورم رکاب بزنم تا این ماراتن رو ببرم اره شما رو می بینم که بهم انگیره می دین تا ادامه بدم اما باید  اول به خودم انگیزه بدم که هیچ چیز محال نیست 

حتی اگه جهان سومی باشم و حتی اگه از جانب نزدیک ترین کسانم تمسخر بشم حتی اگه بند بند وجودم لرزیده باشه درست وقتی که انتظارش رو نداشتم 

کاش دست قلم  همه ی اونهایی که خوب می نویسن و توی نویسندگی کارشون درسته  باشه زیر سر من 

 می شه پیشرفت داشت اگه از  نظر سبک نوشتاری بخوام مابین جلال و نجدی باشم 

یه معتاد  توی قرنطینه می تونه تصور کنه اینستا نداره و به زندگیش برسه ایا؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها