برای اخرین بار هشدار می دهم اگر از رفتن از تو نجاتم ندهی  در یک قایق سرگردان سر سپرده به اب خواهم رفت و زیر خروار ها ماهی یخ زده با چشمانی که گمان می کنند دانه های برف را دیده اند گم و گور خواهم شد می دانی از بوی تعفن ماهی ها و سرمای برفی که هر دو نمی دانیم تا کی خواهد بارید امیدی به زنده ماندن شاید باشد اگر از انبوه هزاران صدایی که نامم را فریاد می کشند با تمامی وجودت نامم را با نام خودت صدا بزنی کمی هم که گریه کنی من مگر بی وجود باشم غمت را بشنوم و از تو بگذرم 

اصلا من به درک سکوت کنم و جواب این صدای نا اشنا ی غریبه را ندهم که می خواهند پیدایم کنند نجاتم دهند تو نمی ترسی بگویند مرا تو به کشتن دادی هر چند که برای اولین بار کسی می فهمد که تو اداب قتل و عام را خیلی خوب با ان چشمان بی تفاوت و دستان سرد بلدی 

من موهایم مرد روزی که از دستان تو محروم شدند من دستانم جان سپردند روزی که شانه هایت را برای اغوش از من دریغ کردی من چشمانم بی رمق شدند همان روز که چشمانت را بر روی رفتنم بستی اری من سوار قایق شدم شوخی هم ندارم  تفاوت من با ماهی هایی که صید قلاب شدند در چیست تو نفسم را بردی تو از امن ابی رودخانه را یدی من به چه کار می ایم وقتی که چشمانم تو را نمی خنداند وقتی که دستانم موهایت را به بازی نمی گیرند 

دیر وقت است و من به خواب مرگ می روم می دانم خسته خواهند شد برف شدت گرفته اما من از مرگ نمی ترسم چون که یک بار بدترین ترس زندگی ام ترس نبودنت از سرم گذشت 

#سر دلبرانه مرده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها