سخته ساعت ها به لپ تاپ زل بزنی و بنویسی راستش می ترسم چون که با اختیار خودت یه چاقو رو تا ته توی قلبت فرو می کنی خیلی درد داره مخصوصا که من اماده نیستم نمی دونم چه طور اولین رمانم رو بنویسم و ساعت ها خودمو توی اتاق زندانی کنم  وای خدای من چه لحظات

نقس گیری یا امسال اولین رمانم رو تموم می کنم یا این که قید همه چیز رو می زنم 

می دونم هنوز دو سه خط ننوشته بهونه می یارم که دیگه ادامه ندمش و همه چیز رو می ندازم گردن شرایط 

کاش این بار واقعیت داشته باشه و من اولین رمانم رو تموم کنم 

اه هنوز شروع نکرده چرا باید خوابم بیاد و خمیازه بکشم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها